معنی وروره جادو

حل جدول

وروره جادو

پرحرف، فتنه‌انگیز

لغت نامه دهخدا

وروره

وروره. [وِرْ وِ رَ / رِ] (اِ صوت) ورور. (فرهنگ فارسی معین):
با بی قرار دهرمجوی ای پسر قرار
عمرت مده به باد به افسون وروره.
ناصرخسرو.
رجوع به وِروِر شود.
- وروره ٔ جادو، نام جادوئی است مثلی: مثل وروره ٔ جادو؛ آنکه برای اغواء و اغراء و فریبی به شتاب با کسی نجوی گونه ای کند. زنان محیل و آهسته گوی را بدان تشبیه کنند. (یادداشت مؤلف). رجوع به ورورجادو شود.

وروره. [وَرْ وَ رَ / رِ] (اِ) حجره ای که بالای حجره سازند و آن را برباره نیز گویند. (انجمن آرای ناصری). || سنجاب. (ناظم الاطباء).

گویش مازندرانی

وروره

کجکی – یک وری


جادو

سحر جادو

فرهنگ فارسی هوشیار

وروره

ورور


جادو وش

(صفت) مانند جادو جادو نما.


جادو فش

(صفت) مانند جادو جادو نما.


جادو منش

(صفت) کسی که روش جادو دارد جادو صفت.


جادو پرست

(صفت) کسی که جادو را بسیار دوست دارد ستایشگر جادو.


جادو فریبی

عمل جادو فریب.

فرهنگ عمید

جادو

افسون، سِحر، شعبده،
(اسم، صفت) [قدیمی] ‌ ساحر، افسونگر، جادوگر: چه جادو چه دیو و چه شیر و چه پیل / چه کوه و چه هامون چه دریای نیل (فردوسی۴: ۲۹۸۸)، نگه کن که با هر کس این پیر جادو / دگرگونه گفتار و کردار دارد (ناصرخسرو: ۳۷۵)، چو خمّ دوال کمند آورم / سر جادوان را به بند آورم (فردوسی: ۲/۴۶۵)، من به جادویان چه مانم ای وقیح / کز دمم پررشک می گردد مسیح (مولوی: ۶۱۳)،
[قدیمی، مجاز] حیله‌گر،
[قدیمی، مجاز] زیبارو: همشیرۀ جادوان بابل / هم‌شیوهٴ لعبتان کشمیر (سعدی۲: ۴۵۵)،

فرهنگ معین

جادو جنبل

سحر، جادو، عنوانی تحقیرآمیز برای جادو. [خوانش: (جَ بَ) (اِمر.) (عا.)]


جادو

(ص.) افسونگر، (اِ.) سحر، ساحری، (کن.) چشم معشوق، دلفریب، محیل، مکار. [خوانش: [فا - ع.] (اِ.)]

فارسی به عربی

جادو

بهجه، ساحر، سحر، غربه، نوبه

معادل ابجد

وروره جادو

431

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری